6/09/2004
پراکنده
یه تغییر بزرگ ،خونمون رو عوض کردیم . اینجا به مراتب بهتره اما فعلا تلفن نداره و این برای یه وبلاگ نویس چیزی نزدیک به فاجعه است . با بهار هر روز از طریق آف در ارتباط بودم و حالا باید ازمیل استفاده کنیم و من هرروز تو دانشکده میل چک کنم ،با اون سرعت افتضاح اینترنت اتاق کامپیوتر ،واین یعنی دومین فا جعه .


من : یه چیزی بگم بهم نمی خندی ؟
بهار : نه، چرا بخندم !
من :اون روز که کنار هم نشسته بودیم ، با اینکه کنارم بودی یه لحظه احساس کردم دلم برات تنگ شده . شاید هم یه احساس دیگه بود من فکر کردم احساس دلتنگیه .
بهار : برای منم خیلی پیش اومده ولی تا حالا بهت نگفته بودم .
من : باز که جمله ی منو تکرار کردی .شد من یه چیزی بگم تو نگی من هم همینطور.
بهار : نخیر من یه احساس دیگه داشتم و میدونم چه احساسیه .
من : خوب بگو ، چه احساسی ؟
بهار : می تر سم پر رو بشی (خنده)
من : نه نترس نمی شم (دلخور)
بهار : بعضی وقتا احساس میکنم همین یه متری هم که بینمون فا صله است ،زیاده
من :سکوت ( احساس قند تو دل آب شدن )
بهار :سکوت ( نمی دونم چه احساسی ،شاید خجالت )


خیلی نگرانم که آیا پروژه ای روکه برداشتم میتونم به یه جایی برسونم یا نه . تصمیم دارم تا آخر تا بستون کارای اصلیش رو انجام بدم تا ترم 9 که میخوام برای کنکور بخونم خیلی وقتم رو نگیره . اگه کسی در مورد PCIو ISA اطلاعاتی داره ممنون میشم کمکم کنه .