6/24/2004
باز فصل امتحانا ت رسید . باز من دیوانه ام ، مستم . نه ببخشید باز من کلافه ام خسته ام . باز کتابخونه ی مرکزی . باز خوندنهای سرسری . باز نمره های مسخره . باز .................
همیشه یه هفته مونده به شروع امتحانات ، میریم کتابخونه ی مرکزی . به هر ضرب و زوری که شده معلومات روتا شب قبل از امتحان تو کله هامون فرو میکنیم . و روز امتحان همش رو خالی میکنیم روی ورقه، بطوریکه دو ساعت بعد از امتحان هیچگونه اطلاعاتی باقی نمی مونه . و بعد نوبت به امتحان بعدی میرسه . تو بعضی از امتحانا جواب میده این شیوه ، بعضی ها نه . بعضی هامون نمره ی تاپ می گیریم ، بعضی هامون میفتیم . به همین راحتی . خلا صه که این دور باطل همچنان ادامه داره ..............

امروز خواهرم از بندر عباس اومد . همیشه بهش میگفتم اگه برگردی و شب برسی خونه دیگه نمیبینیمت ، مگه اینکه بخندی و از سفیدی دندونات بفهمیم که اومدی . یا شبا که از خیابون رد میشی بایددائم بخندی تا ماشینا ببیننت و بهت نزنن . ولی حالا که بر گشته اون از من سفید تره .

نه نمیشه ، هر چی میخوام نگم ، نمیشه . خوب بابا من که صد بار گفتم من ا ونی که تو فکر میکنی نیستم ، من ا ونجورام که میگی نیستم ، منم مثل بقیه ی آدما هزار و یک عیب دارم . هی گفتی نه . اینقدر از من تعریف کردی ، اینقدر وقتی از خودم تعریف میکردم باور کردی ، اینقدر لوسم کردی که حالا هم تو پشیمونی ، هم من .
نه ببخشید باز دارم تقصیرا رو میندازم گردن تو . نه تقصیر تو نبود . همش تقصیر من بود . ا ز همون ا ول . من بد شروع کردم . من اشتباه کردم . یه اشتباه بزرگ . الانم دارم تاوا نش رو میدم.هیچ وقت مثل الان سر در گم نبودم . اصلا چرا میگم سر در گم ، یه درد دیگه ست . یه احساس عجیب ... بگذریم از این حرفا چیزی در نمیاد . فقط خواهش میکنم ببخش .