7/15/2004
خداحافظ
"دردسترس نبودن یعنی اینکه تو خود آگاهانه از خسته کردن دیگران و
خودت اجتناب کنی.***نگران بودن مساویست با در دسترس بودن .
به محض اینکه نگران و مضطرب هستی نا امیدانه به هر چیزمتوسل
می شوی و وقتی به چیزی چنگ انداختی هم خودت را خسته می کنی
و هم آن چیز یا آن کس راخسته خواهی کرد."
این قسمتی از کتاب "سفر به دیگر سو"نوشته"کارلوس کاستاندا"بود.
خیلی جملات فلسفی قشنگی داره .من که از خوندنش خیلی لذت بردم.
خیلی خوشحالم که اون روزهای طاقت فرسای امتحانات تموم شد.
مثل روزهای قبل از کنکور شده بودم فقط دلم می خواست تموم بشه.
بیشترین دردم این بود که اصلا نمی تونستم راحت فکر کنم و بنویسم.
اخه نوشتن تنها کاریه که وقتی ناراحتم آرومم می کنه.اصلا قدرت
متمرکز کردن ذهنم رو نداشتم.
ولی حالا حسابی دارم از تابستون لذت می برم .
چند روز پیش با یکی از دوستام رفتیم ببینیم اوضاع شرکت های کارآموزی
برای رشته ما چطوره.
دو سه جای مطمئن که می شناختیم رفتیم. ولی همهشون اول یک نگاهی از فرق سر
تا نوک پامون مینداختن بعدش یه بهانه میاوردن ومی گفتن شرمنده.
یکیشون گفت که ما خانم قبول نمی کنیم چون دردسر داره!!!!!!!!
یک جای دیگه پسره در حالی که تو دستش دستگاه لحیم بود ازما پرسید:
شما تا حالا دو تا قطعه رو به هم جوش دادین ؟!
من که حسابی از لحن تمسخر آمیزش بدم اومده بود گفتم : آره!! دو تا قلب رو بهم جوش دادم.
اینقدر این جمله رو با جدیت وعصبانیت گفتم که پسره مونده بود چه عکس العملی نشون بده. بعد هم گفتم: ما سخت افزار خوندم نه جوشکاری!!!
وقتی از اونجا اومدیم بیرون کلی با دوستم به جواب مسخره ای که داده بودم و باز موندن دهن پسره خندیدیم.
از روز یک شنبه می خواهیم خانوادگی بریم یک مسافرت دو هفته ای.
می تونم تو مسافرت بی هیچ دغدغه ای بنویسم. به هر حال اگه دیگه
برنگشتیم حلالمون کنید.
بودیم و کسی پاس ندانست که بودیم باشد که نباشیم و بدانند که بودیم