امروز دوازدهم بود . بار اولی که با هم رفتیم بیرون و یک پاتق برای خودمون انتخاب کردیم دوازدهم بود.از اون روز تا الان این اولین دوازدهمی بود که ندیدمش. درست یک ماه و سه روزه که ندیدمش.می دونم که خوشحال می شه اگه براش بنویسم که فراموشش کردم که دیگه مثل قبل دوستش ندارم .ولی واقعیت نداره.
هیچکس نمی تونه بفهمه که امروز چقدر به من سخت گذشت.
بارها از خودم پرسیدم که قلبش از چیه که تو حرارت عشق من ذوب نشد.وقتی اینهمه سنگدلی رو می بینم از هر چی مرد بدم میاد.احساسم نسبت بهش خیلی کمتر از قبل شده اما ....
تا وقتی من اول براش چیزی ننویسم اون هیچی نمی نویسه. فقط جواب نوشته هام رو میده چیزی اضافه تر نمی نویسه.یعنی اینقدر احساسش نسبت به من سطحی بود که به این زودی فراموشم کرد.
دلتنگم برای روزهایی که دلتنگ هیچکس نبودم.
من به خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک
کاش نگویی که خبر یادت نیست