9/20/2004
یه دختر 16 ساله و یه آقای 34 ساله که یکی از دیگری زیباتروجذاب تربودن عاشق همدیگه میشن . چه عاشق شدنی …….
ولی آقاهه کشیش کاتولیکه ودر نتیجه نمی تونن با هم ازدواج کنن (چه سوزناک).
این ماجرای داستان " پرنده خارزار" ه. بخونین حالشو ببرین .

اینم از کار آموزی که بد جوری شده قوز بالای قوز . به دریا میرسیم خشک میشه.نمی دونیم به چه زبونی به این آقای مهندس بگیم: " آقا ما رو بی خیال شو "
ول کن نیست . خدا به خیر بگذرونه .

امروز کلی چیز یاد گرفتیم اندر قواعد خواستگاری و ازدواج و مسائل مربوطه . توی این شرکت که کارآموزی میریم ، یه خانم مهندسی داریم که هر سوالی که دو تا آدم فضول ( منظورم کنجکاوه ) مثل من و محمد به ذهنمون برسه جواب میده ، از" میزان حقوق ماهیانه شوهرش" گرفته تا اینکه " موقع خواستگاری رفتن چکار کنیم بهتره؟ " . خلاصه این کار آموزی هر چیش بد باشه همین آشنایی خیلی خوب و مفیده . به قول محمد اگه آقای مهندس بود میشد بعد از کارآموزی هم باهش ارتباطمون رو حفظ کنیم . خانم اینجوری کم دیدم .

"هیچ وقت فکر نکنین که یه خانوم رو بطور کامل شناختین چون یه موقعی یه کاری میکنه که اصلا انتظارش رو ندارین ." (نقل قول)

چه جوری میشه به یه نفر کمک کرد ، یه جوری که احساس نکنه دلت براش سوخته ، یا این کمک رو در ازای دریافت یه چیزی میکنی ؟ فقط به این خاطر کمکش میکنی که دوستش داری . اینقدراین عجیبه که کسی باور نمیکنه ؟