4/26/2005

این آقای متشخص رو که مشاهده میکنید، بنده هستم، یعنی بودم.
کاش تو همون سن می موندم. کاش بزرگ نمیشدم. کاش پدرم فوت نمیکرد. کاش وقتی که اون رفت،منم با خودش می برد. کاش منو تو این دنیای بی در و پیکر رها نمی کرد. کاش قبل از اینکه بره، یادم می داد چه جوری باید از خودم دفاع کنم، چه جوری باید سختیهای زندگی رو تحمل کنم، چه جوری باید خیلی چیزها رو ببینم و هیچی نگم، چه جوری باید محبت کنم و انتظار مورد محبت قرار گرفتن رو نداشته باشم، چه جوری باید وقتی دلم از همه گرفت، برم یه گوشه بشینم با خودم گریه کنم،چه جوری بفهمم خوب چیه؟ بد کدومه؟
کاش...