چند وقت پیش وسط جزوه های بهار این شعر رو پیدا کردم ، جایی خونده بود یا دیده بود نمی دونم، فقط احساس کردم خیلی این شعر رو دوست داشته چون روی دست خطی که از اون داشت، این شعر رو نوشته بود:
شبی از پشت تاریکی نمناک و بارانی
تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های خالی احساس
تو را از میان گلهایی که در تنهاییم رویید ، با حسرت جدا کردم
و تو، در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی :
دلت حیران و سرگردان ، چشمهایت نیست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین فرصت
و من بعد از عبور سرد و غمگینت
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید، وا کردم
ومن در اوج پاییزی ترین موج تمنای دلم
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا؟!
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
ناگهان کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
خطا کردم خطا .