7/03/2005
هزار راه نرفته
" همیشه بهترین راه را برای پیمودن می بینیم ، اما فقط راهی را می پیماییم که به آن عادت کرده ایم "
" بدترین و خطرناکترین کلمات این است که بگوییم : همه این جورند"
" انسان نمی تواند به همه نیکی کند اما می تواند نیکی را به همه نشان دهد."
" کسی را که خوابیده است می شود بیدار کرد اما کسی را که ، خود را به خواب زده ، هرگز"

تابستون شروع شد!
حالا کلی فرصت دارم برای انجام کارهایی که دوست دارم . نمی دونم از کجا شروع کنم! . یک اکیپ 12 نفره با بچه های دانشگاه ( و بیرون دانشگاه )داریم که هر هفته دور هم جمع می شیم و راههای که می شه رفت و تا حالا امتحان نکردیم و پیدا می کنیم . جلسات اول به حل مشکلات فردیمون گذشت . خیلی هم مفید بود . مثلا یکی از بچه ها خیلی کم صبر بود و زود جوش می آورد ، به قول مشهدی ها اعصاب ، معصاب نداشت. برای حل مشکلش راههای عملی مختلفی پیدا کردیم . مثلا اینکه، وقتی برادر کوچکش از مدرسه میاد بره ازش بپرسه : تو مدرسه چه کارا کردی ؟ چه خبر بود؟! بعد بشینه و به همه حرفهای اون گوش بده ! تا وقتی می تونه تحمل کنه و به حرفهاش گوش کنه ! خودش بعدا تعریف کرد که دفعه اول فقط 2 دقیقه تونسته بود تحملش کنه ! اما این کار رو تکرار رو تکرار کرد تا اینکه آخرین بار تونسته بود تا پایان حرفهای داداش پرحرفش، بشینه (که حدودا 45 دقیقه طول کشیده بود!) و خیلی راههای دیگه که کمکش کرد تا مشکلش حل بشه . البته ما یک اصلی برای حل مشکلامون داریم که معتقدیم تا اون نباشه هیچ راه حلی جواب نمی ده. اونم اینکه ، باید اول خودمون باور کنیم که این مشکل رو داریم و بعد اینکه ، بخواهیم و باور داشته باشیم که می شه حلش کرد. من خودمم یکی از بزرگترین مشکلاتم رو با کمک همین دوستام حل کردم!.
به خاطر امتحانات تقریبا سه هفته بود که دور هم جمع نشده بودیم . خیلی دلم براشون تنگ شده بود . این هفته قراره درباره راه هایی جدید و بکر برای گذروندن تابستونی مفید ، پر خاطره و پر انرژی صحبت کنیم . شنبه آینده ( اگه به نتایج جالبی رسیدیم ) راههایی که پیدا کردیم رو، براتون می نویسم شاید به دردتون خورد.؟!
( داخل پرانتز: جملات بالا رو هم همین جوری نوشتم !)