7/12/2005
زهیر


سعی می کنم بدنم رو که بعد از دو ساعت خوابيدن جلو بادِ کولر مثل خيار پلاسيده شده، حرکت بدم. دستها و زانوهام رو به حالت جنين داخل بدنم جمع می کنم اما چشام رو باز نمی کنم چون اولين چيزی که می بينم ساعتِ روی ميزه و اين يعنی خواب تعطيل.

ساعتِ روی ميز کار خودش رو انجام داد.طبق معمول کارهای مربوط به پروژه به فردا موکول شد. نشستم به خوندن "زهير". و زهير کتابی است که برخلاف انتظارم از کتابهای "کوئليو"، کسل کننده نيست.علاقه ای به خوندن کتابهايی که تلاش می کنن به صورت مستقيم به خواننده "مطالبِ به اصطلاح مفيد" آموزش بدن، ندارم، ولی اين يکی رو دوست دارم با حال و هوای اين روزای من سازگاره و ارزش اين رو داره که برای خوندن اش اون "مطالبِ مفيد" رو هم تحمل کنم.شخصيت اصلی يه جورايی با قواعدی که در جامعه به صورت يه اصل پذيرفته شده، مشکل داره.طرز تفکراتی که به قول خودش با زاده شدن هر انسان بوجود می آيند، در خرد سالی رشد و نمو پيدا می کنند و کم کم قدرتشان را چنان تحميل می کنند که مورد حمايت هم قرار می گيرند :
" عشق کوچک است، فقط برای يک نفر جا دارد، مراقب باش... نفرين و کفر است اگر بگويی گنجايش قلب بيش از اين است."
" بعد از ازدواج، اجازه داريم مالک جسم و روح همسر خود بشويم."
"بايد بسته به دينمان، شنبه ها، يکشنبه ها يا جمعه ها مراسم مذهبی به جا بياوريم. بايد به خاطر گناهانمان طلب مغفرت کنيم. بايد به خودمان بباليم که حقيقت را می دانيم و قبيله های ديگر خدايی دروغين را می پرستند."
" هرگز نبايد باعث ناراحتی پدر و مادرمان بشويم، حتی اگر لازم باشد به خاطرش تمام شادی زندگی را پس بزنيم."
" بايد حتی الامکان نگوييم نه! چرا که مردم بيشتر دوست دارند که بگوييم بله!-بله گفتن به ما اجازه می دهد در اين دنيای پر خصومت بقا يابيم."
" فکر و نظر ديگران از احساس ما مهم تر است."
......

به قول شاملو احساس ميکنم که من بی نوا بندگکی سر به راه نيستم و راه بهشتِ مينویِ من، بز روِِ طوع و خاکساری نيست. ولی اين رو هم بگم که فعلا همين خدا ما رو بس است. نيازی نيست خدايی ديگر گونه بيافرينم که شايسته ی آفرينه ای چون من باشد.

پ.ن. قبلا مينوشتند "کوئيلو" اما روی کتاب زهير نوشته "کوئليو".