7/18/2005
ماکارونی با افکار پریشون
از فواید تنها غذا خوردن یکی اینه که نیاز نیست آداب و رسوم معمول برای صرف غذا رو رعایت کنی. قابلمه ی ماکارونی رو گذاشتم جلوم و کاسه ی سالادِ "خیار و گوجه با آبغوره" هم کنارش، بدون سفره و تشکیلات. در اتاق رو بستم و شروع کردم. چنگال رو فرو کردم وسط ماکارونی و چرخوندم و چرخوندم و چرخوندم. این واقعا بی انصافیه که این خدا نه اونقدر منو بی خیال آفریده که آزار و اذیتهای اطرافیانِ نزدیکم رو ندیده بگیرم و نه اونقدر سنگدل که بتونم مثل خودشون باهشون رفتار کنم، فقط اینقدر صبور آفریده که تحمل کنم. نصف ماکارونی های قابلمه پیچیده دور چنگال. در جهت عکس می چرخونمش تا خالی بشه. یه قاشق سالاد. باز چرخش چنگال. بچه که بودم، تابستونا میرفتم خونه ی مادر بزرگم، لب حوض می نشستم و مرغ و خروساشون رو تماشا می کردم که میرفتن تو باغچه و اول خاکهای سطح باغچه رو کنار می زدن تا می رسیدن به خاک مرطوب. بعد خودشون رو یه وری ولو میکردن روی خاک، اونقدر با پاها و بالهاشون خاک رو به هم میزدن که سر و کله شون پراز خاک میشد. احساس می کردم خیلی از این کار لذت میبرن. مابین همین خاک بازی هاشون، اینقدر که خاک رو زیرو رو میکردن، کرمهای تو باغچه میومدن رو خاک. هر کدوم که زودتر کرم رو میدید، دو سه بار با نوکش می کوبید رو کرم بیچاره و بعد می خوردش. هر وقت ماکارونی می خورم و رشته های ماکارونی از دهنم آویزون می مونن یاد اون مرغا که کرم می خوردن می افتم. باید زودِ زود یه کاری دست و پا کنم. خسته شدم از اینکه برای خریدن حتی یه کتاب، باید کلی "دو دو تا چار تا" کنم که اگه این کتاب رو بخرم، آیا تا آخر ماه پول کم میارم یا نه. باز چرخش معکوس چنگال و یه قاشق سالاد. از اینکه مدام از همه چی شکایت می کنم، بیزارم. فکر می کنم مشکل جای دیگه است. در این که شرایط محیطی و اجتماعی خوبی برای زندگی ندارم، شکی نیست ولی این رو هم می دونم که از تمام توانایی هام در جهت بهبود وضع موجود استفاده نکرده ام. نفهمیدم چه جوری ماکارونی هام تموم شد. نمی دونم برم تو یه اداره ی دولتی کار کنم که حقوق و مزایای نسبتا خوبی داره، اما کارش یکنواخته یا یه شرکت خصوصی با دستمزد پایین تر ولی با جذابیت و تنوع کاری بیشتر. آبغوره های ته کاسه ی سالاد رو هم با قاشق یواش یواش می خورم. دوست دارم با کاسه اش سر بکشم ولی چون ترشه، ضعف میکنم. یه شرکت خصوصی رو ترجیح می دم. از کارهای تکراری متنفرم. یکی از مضرات تنها غذا خوردن هم اینه که نمی فهمی، چی خوردی و کی تموم شد. اگه با بقیه غذا بخورم، لیلا اینقدر سرِ سفره حرف میزنه که اجازه نمی ده به چیز دیگه ای فکر کنم.