7/22/2005
جاده
جاده ، نه پاره خطه و نه نیم خط ، خطی است با همون تعریف ریاضی .
وقتی کیلومترشمار فاصله رو نشون می ده که چقدر از مبدا دور شدیم ، این فاصله یعنی به همین اندازه به مقصد نزدیک شدیم. و این تناقض آشکار لذت سفر رو بیشتر می کنه.
برخلاف خواهرم که همیشه توی ماشین غر می زنه که کی می رسیم ، من همه جاده رو خصوصا درخلوت شب دوست دارم . وقتی ماشین با سرعت 140 می ره و من سرم رو از پنجره بیرون می برم ، و باد به صورتم شلاق می زنه ، وقتی با تمام توان روسریم رو می چسبم که باد نبره اما خوشحال از اینکه بالاخره باد پیروز می شه و روسریم رو از سرم در میاره و موهام مثل امواج سرگردان در هوا شناور می شه. وقتی صدای ملتمسانه مامان که می گه : سرت رو بیار تو، صورتت داغون می شه ، همراه با نگاه های چپ چپ بابا توی آینه ، باعث می شه سرم رو آروم بیارم تو و به صندلی تکیه بدم و تا چند دقیقه صدای باد که گوشهام رو پر کرده نگذاره هیچ صدای مزاحمی رو بشنوم ، وقتی چشمام سنگینی باد رو حس نمی کنند اما با یادش بسته می مونند ، اونوقته که تمام وجودم به یک باره مسخ می شه ، مثل معتادی که خمار شده ، آروم سرم رو به پنجره بسته تکیه میدم و با لذت تمام در افکارم غرق می شم ...
پارسال این موقع اردبیل بودیم ، سرعین ، سبلان، آلوارس.. از یاداوریش توی این هوای گرم مشهد نسیم ملایمی تو وجودم می پیچه و از درون، خنکم می کنه . امیوارم امسال هم بشه بریم مسافرت چون واقعا احساس نیاز می کنم ...به دور شدن در حال نزدیکی...به خلوت و ظلمات شب درجاده...وبه رفتن، بدون امید بازگشت ...