9/03/2005
من که نفهمیدم
وقتی باهاش صحبت می کنم، یه جوری نگاه می کنه. یه جوری که عادی نیست، مثل بقیه نیست. بیشتر از اونکه باید، نگاهش رو صورتم متوقف میشه. حتی بعد از اینکه صحبتم تموم میشه، هنوز، چشماش رو بر نداشته. گاهی اوقات بدون اینکه صحبت کنم، بهم نگاه میکنه. به خودم میگم اینا یعنی چی؟ یعنی منظوری داره؟ یا من دوست دارم که منظوری داشته باشه؟ باز یکی از یه جایی تو ذهنم، میگه: "بچه ظرفیت داشته باش. باز یکی به روت خندید خودت رو گم کردی؟ چقدر باید بگذره که بفهمی هر کی باهات صمیمی شد به این معنی نیست که کشته مرده ات شده و همیشه به فکر تویه و نمی تونه بی تو زندگی کنه؟"
بعد دقت می کنم به رفتارش با بقیه. می خوام ببینم با همه همینجوریه یا نه. چیزی نمی فهمم. هم میشه گفت آره همینجوریه و هم میشه گفت نه. بستگی داره دلت چه جوری بخواد تفسیر کنه. و معمولا دل من میگه نه، فقط با من اینجوری برخورد میکنه.
یاد فیلم eternal sunshine می افتم. پسره میگفت نمی دونم چرا هر دختری که یه کم بهم توجه میکنه، عاشقش میشم. عجیب پسره رو درک کردم. حالا نه اینکه عاشق دختره بشم ولی حواسم رو به خودش مشغول میکنه. نمی دونم کمبود محبت دارم یا اقتضای سنمه(سر پیری و معرکه گیری) یا ساده ام یا هر چی... فقط می دونم اینجوریم. جالب اینجاست که نه جرات مطرح کردنش رو دارم و نه توانایی فراموش کردنش. دائما توی رویاهام باهش حرف میزنم، می خندم و از طرف اون جوابی رو که دوست دارم بشنوم، می دم. و این رابطه ای که اصلا وجود خارجی نداره، توی ذهن من کاملا مستحکم میشه و ما با هم صمیمی می شیم. و قسمت تاسف بار و شاید خنده دار قضیه اینجاست که من بر اساس رابطه ای که در ذهنم شکل گرفته و صمیمیتی که بینمون برقرار شده، حرفی میزنم که اون اصلا انتظار شنیدنش رو از من نداره و البته حق داره...
برام عجیبه که بعد از گذشت 5 سال که اومدم دانشگاه و تا یه ماه دیگه هم باید جُل و پلاسم رو جمع کنم و برم و با وجود اینکه تو این مدت با کلی دختر سر و کار داشتم، هنوز نتونستم این مشکل رو حل کنم. از سال اول همینجوری بودم. البته از حق نگذریم، اون اولا خیلی اوضاعم بدتر بود. فاجعه بود. با یکی که همچین مشکلی داشتم، تا از دور می دیدمش، داغ می شدم. ضربان قلبم بالا میرفت. فقط کافی بود اون لحظه یه کلمه با من حرف بزنه که از حال برم. جدی می گم. وقتی این رفتار رو از خودم میبینم یاد این بچه دهاتی ها می افتم. وقتی میان شهر، اولین دختری رو که می بینن عاشقش میشن. اونم چه عشقی. وا ویلا...