10/23/2005
لحظات زیبای سحر: مامان که حدود نیم ساعت زود تر بیدار شده و سحری رو آماده میکرده ، آروم میاد بالای سر تک تکمون و با نازو نوازش صدامون می کنه ، و برعکسش بابا، صدای تلویزیون، که دارای دعای سحر رو می خونه، زیاد می کنه و می گه : پاشین اذان گفتنا! پاشین دیره ...
5 دقیقه بعد از اذان صبح : دعای عهد از رادیو پخش می شه ، اون هم با اون لحن و صدای قشنگ " اللهم رب النور العظیم و رب الکرسی رفیع و رب البحر .." چشمهام رو می بندم و سعی می کنم تمام وجودم از اون صدا پر کنم ...
در طول روز: همه سعی می کنن کاری نکنن که روزه شون قبول نشه، سعی می کنن کسی رو از خودشون نرنجونن ، سعی می کنن خوب تر از همیشه وانمود کنن! و اینها تمرینی می شه تا در تمام طول سال همینطوربا اخلاق باشن!. نزدیکی های افطار هم ضعف روزه چنان قیافه هاشون رو دوست داشتنی می کنه که دلم می خواد ...
لحظه افطار: همه اعضای خانواده هر جا که باشن خودشون رو میرسونن خونه ودور هم سر یک سفره می شینن ، با بلند شدن صدای اذان همسایه برامون افطاری میاره وبعد ازبخاطر آوردن داشته و نداشته هامون ، به خاطر داشته هامون شکر میکنیم و نداشته هامون رو اگر در جهت پیشرفتمونه از خدا می خوایم و بعد به توصیه بابا همه با افطاری همسایه، روزمون رو باز میکنیم .
بعد از افطار: مامان تا دیر وقت سحری درست می کنه و بعد منوصدا می کنه می گه: تو ضعیفی!! بیا یکم غذا بخور می ترسم سحر خواب بمونیم. یک ماه هر شب این کارو تکرار می کنه بدون اینکه حتی یک بار از خستگی گلایه کنه . و فردا باز همه چیز تکرار می شه با این فرق که حس می کنیم یک پله بالاتر رفتیم ، ویک فرق دیگه اینکه ، نزدیک افطار مامان بشقاب همسایه رو با افطاری خودمون پر می کنه و براشون می فرسته ....