وقتی که
نتایج مسابقات وبلاگ نویسی رو اعلام کردن، در کمال تعجب دیدم که
پسر شجاع یکی از برنده هاست و من نیستم، داشتم از حسادت و عصبانیت می مردم. چون حتی پسر شجاع هم می دونه که وبلاگ من نه تنها از وبلاگ اون بلکه از وبلاگ تمام مشهدی ها، از هر لحاظ که فکر کنی، سرتره. با تمام این اوصاف، با امید به اینکه پسر شجاع جایزه ش رو به نشانه ی عذر خواهی از وقوع این اشتباه فاهش( فاحش؟ ) در داوری، به من تقدیم می کنه، مدتی صبر کردم. ولی هیچ خبری نشد. هر روز با خودم می گفتم حتما فراموش کرده، به محض اینکه یادش بیاد، اقدام می کنه.
کم کم داشتم نا امید می شدم که یه روزدر حین وبگردی، لینک یه
سایت رو تو وبلاگ پسر شجاع دیدم که ارزش دلاری وبلاگ ها رو تعیین میکرد. با خودم گفتم به این ایرانی های غرض ورز که امیدی نیست، حتما خارجی هایی که ما رو نمی شناسن، بهتر قضاوت می کنن. مطمئن بودم که ارزش دلاری وبلاگ من بیشتر از پسر شجاع ست. در نتیجه برای ارزش گذاری سریعا اقدام کردم. و این نتیجه بدست اومد:
Your blog is worth 0.00$.
باورم نمی شد. دنیا درمقابل چشمام تار و صورتم داغ شد. الان که این یادداشت رو می نویسم بی اختیار اشکهام سرازیر می شن. احساس می کنم هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم. اون از مهندس شدنم که هیچ کس بهم تبریک نگفت. اون از وضعیت سربازی. اون از وضعیت کار. اون از وضعیت ازدواج. اینم از عاقبت وبلاگ نویسی... دیگه به چه امیدی ... من دیگه ... دیگه ... نمی تونم ...
پ. ن. این یادداشت در مشت گره شده ی جسدی که یک هفته از مرگش می گذشت، پیدا شد. سر جسد بدلیلی نا معلوم کاملا متلاشی شده وهویت ش برای پلیس همچنان در هاله ای از ابهام است. زیر ناخن های جسد خون خشک شده دیده می شود که با توجه به آزمایشات انجام شده بر روی خون و همچنین خراشیده گی های عمیق روی بدن جسد، مشخص شده که این فرد قبل از مرگ، بدلیل فشارهای ذهنی، خود مرتکب چنین کاری شده است. با توجه به این شواهد، پزشکان بر این عقیده اند که وی از حسادت مرده است.