2/09/2006
یک روز در اهواز
پنج شنبه شب حرکت کردم و سه شنبه صبح برگشتم. تو این چهار روز و نیم، شش وعده ساندویچ ِ کثیف از ‏کثیف ترین جاهای ممکن یعنی ترمینال های مسافربری خورم و حدود 3800 کیلومتر رو با اتوبوس طی ‏کردم و در کمال تعجب هنوز زنده ام. رفته بودم اهواز. اتوبوس یک سره از مشهد برای اهواز نیست. رفتم ‏تهران و از اونجا اهواز. و مسیر از تهران تا اهواز به این صورت بود: تهران، قم، اراک، بروجرد، خرم آباد، ‏پلدختر، اندیمشک، شوش و اهواز. سه راه خرمشهر ( ترمینل مسافربری اهواز) پیاده شدم. از یه مغازه ی ‏ابزار فروشی در مورد مسافرخونه یا هتل ارزون قیمت سوال کردم. گفت برو خیابون نادری و تاکید کرد که ‏مواظب کیفم باشم. فهمیدم سه راه خرمشهر ِ اهواز معادل با پنجراه ِ پایین خیابون ِ ما مشهدی هاست. اون یه ‏روزی که اهواز بودم از هر کسی که آدرسی می پرسیدم بعد از راهنمایی می گفت با تاکسی که بری فلان قدر ‏کرایه اش می شه وچه کیفی می کردم من از این اخلاق اهوازی ها.‏
به خاطر بارون ِ شب قبل، تمام سطح خیابون رو آب گرفته بود، بین 5 تا 15 سانت. رفتم هتل "بهبهانی" تو ‏خیابون "شریعتی" یا به گفته ی مردم اهواز "سی متری"، که در واقع مسافرخونه ای بود با اسم هتل. اتاق یه ‏تخته با حمام، شبی 12400. یه چرت زدم و راه افتادم تو خیابون های اهواز برای گشت و گذار و پیدا کردن ‏چیزی برای خوردن. هوا آفتابی بود و کاملا مطبوع.‏
مردم اهواز اغلب با همدیگه به زبون عربی صحبت می کنن. تمام نوحه های عذا داری هم که شنیدم عربی ‏بود، بدون استثناء. اول رفتم بازار ِ امام خمینی که شامل یه خیابون اصلی ه که اخیرا نوسازی شده و در دو ‏طرف تعداد نسبتا زیادی خیابون فرعی داره که هنوز به همون شکل قدیمی ِ خودشون هستن و در نتیجه دوست ‏داشتنی تر. تو این فرعی ها تقریبا هر چیزی که می خواستی، می تونستی پیدا کنی از لوازم برقی دست دوم ‏مثل سشوار و پدال چرخ خیاطی گرفته تا انواع پارچه و ظروف روی و چینی و ... و در خیابون اصلی ِ ‏بازار بیشتر پوشاک و کفش به چشم می خوره_ دقدقه ی اصلی آدم های امروز_ و تک و توک رستوران یا ‏اغذیه فروشی. قیافه ی آدم ها کاملا معمولی بود و بر خلاف تصورم آدم هایی با پوست ِ تیره و لباس های ‏محلی ندیدم و خبری از زن های درشت جثه ی عرب تبار نبود و بیشتر خانوم هایی دیده می شدن ظریف و ‏البته زیبا که به نظر دانشجو بودن یا همسران مهندس هایی که اهواز کار می کنن. و این دخترهای اهوازی ‏عجیب جذاب بودن، سبزه های با نمک.‏
از انتهای بازار، رود کارون پیدا بود و تا جایی که من فهمیدم شهر اهواز بیشتر در طول رود کارون گسترش ‏پیدا کرده و تقریبا هر جای شهر که باشی، بعد از طی مسافت نه چندان زیادی به رود کارون می رسی. به ‏کناره های کارون که نگاه کنی می فهمی که یه زمانی حجم آب خیلی بیشتر بوده. چند نفری ماهیگیری می ‏کردن که برای تفریح بود نه کسب درآمد. کارون پر بود از مرغ های ماهی خوار و قایق های چوبی نسبتا ‏بزرگی که در نبود مسافر جایی شده بود برای گپ زدن ِ صاحباشون.‏

DSCN4074

تو اهواز میدونی هست به اسم "بندر" که به خاطر اینکه 4 تا شیر سنگی طلایی توش خوابیدن، بین مردم به ‏‏"4شیر" معروفه و به قول یکی از اهوازی ها هر جا که بخوای بری اول باید بری "4شیر" و بعد از اونجا ‏بری به مقصد، شبیه تقی آباد یا میدون شهدای ما مشهدی ها. دیگه اینکه وقتی مجبور شدم یه پوست موز رو تا ‏آخر خیابون شریعتی که نسبتا طولانی هم بود، ببرم و برگردونم، فهمیدم که در اهواز قرار دادن سطل آشغال ‏در معابر عمومی، تعریف نشده. ‏

تو خیابون شریعتی مغازه هایی بودن که فقط ارده و شیره داشتن یا فقط ترشی جات، از همه نوع و چقدر اشتها ‏آور. چند کتابفروشی و کتابفروش دوره گرد هم دیدم که این دوره گردها انصافا کتاب های خوبی داشتن اما با ‏قیمت بالا. جالب اینجا بود که کتاب "بابا گوریو" رو که یکی از دستفروش ها 2500 می گفت از کتابفروشی ‏خریدم به 2200 تومن. دکه های روزنامه فروشی اغلب روزنامه های خوزستان رو که تعدادشون هم کم ‏نیست، داشتن و کمتر روزنامه های سراسری. و سر تیتر بیشتر روزنامه های خوزستان مربوط می شد به ‏بمب گذاری های اخیر اهواز. ‏

DSCN4078

پ.ن.1. تو اهواز و اندیمشک، هر جا که بانک صادرات دیدم، بدون استثناء نوشته بود: بانک صادرات ‏خوزستان!‏
پ.ن.2. از اهواز که برمی گشتم، رودخونه ی کرخه رو دیدم، نزدیک اندیمشک. اونی که من دیدم به اندازه ‏ی رود خونه ی ته ِ وکیل آباد هم آب نداشت. با خودم گفتم حیف فیلم ِ "از کرخه تا راین." ‏
پ.ن.3. اگه مصاحبه رو قبول شدم، در مورد روال کار استخدام شدن در شرکت نفت هم چند خطی خواهم ‏نوشت.‏
پ.ن.4. اهواز به شدت دوست داشتنی بود. ‏
‏ ‏