3/18/2006
کی باورش میشه که نزدیک بود ما ( من و دوتا از دوستان ) رو به عنوان پخش کننده ی کریستال و عرق در روستاهای نزدیک چناران* بگیرن!؟ و این در حالی بود که ما همگی، کوله پشتی و کیسه خواب داشتیم و حتی کلاه زبل خانی ( ماهیگیری) هم سرمون بود. تازه اگه این رو باور کنین، مطمئنم که باور نمی کنین جلوی پامون تیر در کردن، به فاصله ی دو سه متری، تیر واقعی. پوکه ش رو هم که پرید، دیدم.
تصمیم گرفته بودیم هر هفته، حداقل تا زمانی که کرم ش بخوابه، بریم تو کوه و کمر دوری بزنیم، هوایی بخوریم، تنوعی ایجاد کنیم، یه کمی هم با خودمون خلوت کنیم. و این هفته سوم بود. شنیده بودیم جایی به اسم "امرودک" هست که به یه بار دیدن ش می ارزه. نقشه خراسان خریدیم و "امرودک" رو که نزدیک "چناران" بود پیدا کردیم و به قصد یه سفر ِ سه روزه و کلی پیاده روی و تفریح، صبح ِ چهارشنبه راه افتادیم. هنوز یه ساعتی از جاده ی اصلی دور نشده بودیم که دو تا برادر بسیجی ِ متعهد، ما رو گرفتن و از ساعت 12 تا 3:30 در خدمت شون بودیم. تو این مدت که با برادران بسیجی گفتگو می کردیم، فهمیدیم که نه تنها بد شانسی نیاوردیم، بلکه باید یه چیزی هم صدقه بدیم. چون برای رسیدن به "امرودک" باید از روستایی به اسم "کلاته شیرین" رد می شدیم که گویا فرقی با قبیله ی آدم خوارها نداشته. اون شب رو که رفتیم آرامگاه فردوسی و از ترس جون مون کنار دکه ی نگهبانی ِ آرامگاه فردوسی چادر زدیم و روز بعدش رو هم رفتیم جاغرق** و مجددا از ترس جون مون، شب برگشتیم خونه.
خلاصه تو همین دو سه هفته ای که کوه پیمایی رو شروع کردیم، فهمیدیم به سختی می شه جایی رو پیدا کرد که بشه با خیال راحت شب رو به صبح رسوند و همه ی این امنیت و آرامش رو مدیون برادران بسیجی ای هستیم که کوه نوردان رو با پخش کننده های مواد و عرق اشتباه می گیرن.

* شهری در 45 کیلومتری شمال غرب مشهد
** تفریح گاهی در 15 کیلومتری غرب مشهد