تا چند دهه قبل در برخى از جزاير اقيانوس آرام مردمانى زندگى مى كردند كه به لحاظ طبقه بندى تمدنى جزء جوامع اوليه بشرى محسوب مى شدند، جوامعى كه از حداكثر ۳۰ تا ۴۰ نفر تشكيل شده و زندگى آنان از طريق شكار و گردآورى دانه مى گذشت و همه نيازهاى جمعيت خود را نيز راساً تهيه مى كردند. انسان شناسان پس از كشف اين جوامع خيلى خوشحال بودند تا آنان را موضوع مطالعه خويش قرار دهند و سير تحول جوامع بشرى را كشف كنند. بدين منظور يكى از آنان را به اروپا آوردند تا با ياد گرفتن زبان اروپائيان او را ديلماج خود قرار دهند و سپس همراه وى به جامعه بدوى اين جزاير (پولونزى) مراجعت كنند. اما معلوم شد كه ياد دادن زبان به وى چندان هم كه تصور مى كردند ساده نيست، مثلاً آن فرد بدوى معناى ضمير مالكيت را نمى فهميد، مثلاً اگر كلمه «تبر» براى او به انگليسى توضيح داده مى شد مى فهميد، اما كلمه «تبر من» را مطلقاً نمى فهميد. آنان حتى كلمه اى مترادف دزدى نداشتند، زيرا در نظام اجتماعى آنان مالكيت وجود نداشت تا مفهوم ضمير ملكى را بفهمند، ضميرى كه بچه هاى ما قبل از ياد گرفتن كلمات بابا و مامان، با آن آشنا مى شوند و بسيارى از اشيا را در حوزه مالكيت خود تعريف و ديگران را از ورود به آن منع مى كنند. غرض اين است كه گفته شود تفاوت هاى زبانى و حتى منطقى ميان برخى از گروه ها، ناشى از عناد يا حتى ضعف درك مطلب يا غير منطقى بودن آنان نيست، بلكه چه بسا ناشى از پيش فرض هاى اوليه اى است كه آنان را در كهكشان هاى متفاوتى قرار مى دهد. اين از مقدمه...
سر مقاله ی روزنامه ی شرق(22 فروردین):