6/02/2006
تربت
نشسته ام و گل های قالی رو نگاه می کنم که مبادا با یکی از نا محرم های فامیل که دور تا دور اتاق نشسته اند، چشم تو چشم شم. تسبیح می گردونم که وقت بگذره. آدم کلی کار داشته باشه و کلی حس ِ مطالعه، بعد مجبور باشه بشینه تو جمعی که نه حرفی برای گفتن داره و نه علاقه ای به شنیدن. چرا مجبوره؟ چون نمی شه که خاله ی آدم بخواد بره حج عمره و خونه اش کنار گوشه ات باشه و یه سر برای خدافظی نری دیدنش. با تسبیح سر گرمم که از سمت دیگه ی اتاق صدایی می گه: "علی آقا ذکر می گین؟" تمسخر موجود تو سوالش رو ندیده می گیرم ( همه می دونن اهل این حرفا نیستم ) و علت تسبیح گردوندن رو می گم. باز با خنده می گه: "قبول باشه." یکی از سالخورده های فامیل که کنارم نشسته می گه: "البته می گن تسبیح ِ تربت رو نباید بدون وضو دست گرفت ولی چون تربت ِ، حتی بدون ذکر گفتن هم که بگردونیش، ثواب داره." نفس عمیقی می کشم و باز به گل های قالی نگاه می کنم و باز تسبیح می گردونم...