6/26/2006
مزاحم
تازه "کوری" رو تموم کرده بودم و داشتم فوتبال می دیدم. ایتالیا-استرالیا. یه بازی کسل کننده که فقط وقتی حوصله ی هیچ کاری رو نداشته باشی، می تونی بشینی پاش و یه پلاستیک تخمه ی آفتابگردون ریز، از اونایی که هر چی می خوری تموم نمیشه، بذاری جلوت و تِر ِک تِر ِک تخمه بشکنی و چشم بدوزی به صفحه ی تلویزیون و فکرت رو بفرستی مرخصی. داشتم فوتبال می دیدم و فکرم تو "کوری" می چرید که زن همسایه با دختر تازه به بلوغ رسیده اش سر رسیدن. هنوز وارد خونه نشده بودن که مامانم یاد آوری کرد: "فلانی داره با دخترش میاد، اگه می خوای شلوارکت رو عوض کنی، پاشو". عطای نداشته ی فوتبال رو به لقای زن مزاحم همسایه و دختر تازه به بلوغ رسیده ی زشتش، ترجیح دادم و پلاستیک تخمه و بشقاب پر از پوست تخمه رو برداشتم و پریدم تو اتاقم، به این امید که در عین بی حوصلگی یه کتاب تازه شروع کنم. از اون کتابایی که به درد این موقع ها می خورن. اما مگه این زن بی شعور همسایه با اون صدای نکره اش گذاشت! به جای صحبت کردن، نعره می کشید ( الان که دارم می نویسم، هنوز نرفته و داره عربده می کشه. خنده هاشم مثل صدای خنده های "دیو" تو کارتوناست، نکبت!). سر و صدایی درست کرده بود که توش نمی شد حتی به اندازه ی خوندن رمان های "فهمیه رحیمی" هم، تمرکز داشت. برای همین بود که به این صفحه ی سفید پناه آوردم و این چند خط رو نوشتم که هم زمان بگذره و هم از این طریق فحشی به زن الاغ همسایه داده باشم، با اون دختر نکبتش که وقتی می خنده، "مو به تن آدم راست می شه". همین.