فعلا به یه پایداری نسبی رسیدیم در محیط کار. هنوز شایعاتی که مبنی بر دشواری وضعیت روزهای آینده ست، قطعی نشده. گویا با هر سمتی که وارد شرکت شده باشی و با هر تحصیلاتی، در اولین دو هفته ی کاری که سر چاه می ریم باید کار های یک کارگر ساده رو انجام بدیم. مثل شستشوی لوله های حفاری. دیگه اینکه یه مرتبه هم باید تا بالای دکل 30 متری حفاری بریم و بر گردیم البته با کمربند ایمنی. همه ی اینا به خاطر اینه که بفهمیم کارگر ها در هنگام کار چه احساسی دارن. حالا این چه ربطی به من که اصلا کاری با کارگر جماعت ندارم، داره نمی دونم. در ضمن تمام این خر حمالی ها قراره که به دستور سرپرست بنده که در بهترین حالت 6 کلاس سواد داره انجام بشه (البته تمام اینا رو فقط شنیدم هنوز ندیدم). دیگه اینکه 10 سال تعهد کار داریم که در زمان مصاحبه گفته بودن 5 سال. از مسخره بازی های مذهبی که در بیشتر ادارات دیده می شه، اینجا خبری نیست. در مورد لباس پوشیدن هم سخت نمی گیرن. در ضمن در هتل بی ستاره ای روز رو شب می کنیم و ظهر و شب برنج می خوریم و ... (الان که حرف برنج شد، حالت تهوع گرفتم، تا کار به جاهای باریک نرسیده برم.)
........................
بی تابانه می خواهمت ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری...
(احمد شاملو)