از وقتیکه اون دو دزد بد شانس بخت برگشته ی موتور سوار، کیف کمری بنده رو که حاوی یه مشت آت و آشغال بود که فقط به درد خودم می خورد، زدند، دیگه اهواز برام یه شهر بکر و جالب برای سرک کشیدن تو سوراخ سنبه هاش نیست. اهواز شده یه شهر داغ و شلوغ و اعصاب خرد کن که فقط یکی دو ساعت از زور بیکاری، قبل ازساعت 10 شب، می شه رفت بیرون. و تو خیابون تمام اون چیزی که می شه دید عبارتند از: دخترهای تازه به بلوغ رسیده ی بزک کرده، پسر های جوون الاف، روسپی های چندش آور، معتادهای پاسور فروش، پلیس های بیکار و همگی عرق ریزان. تنها امیدم چند تا کتابفروشی به درد بخور نزدیکی محل اقامته، که همیشه کلی آدم توشون وول می خورن ... فعلا همین