با صدای سرفههاش از خوابی که از چرت ِ کوتاه سبکتره میپرم. سرفههای خشک و بریده بریده. گیج ِ گیجم. چشام از شدت کم خوابی میسوزه و بی اختیار پلکام رو هم میاد. سعی میکنم سرش رو ثابت بگیرم تا بتونم با پوار خلط سینهاش رو که تا انتهای شکاف ِ کامش بالا اومده و نمیذاره راحت نفس بکشه، بیرون بیارم. عق میزنه و سرش رو بیشتر تکون میده. کامش جا به جا خونی میشه. دعواش میکنم، ناراحت میشه و جیغ میکشه اما جیغهای ضعیف ِ بی صدا. از وقتی که ریهش چرک کرده صداش در نمیاد.
شوهرم میگه شکاف ِ لبش رو زودتر عمل کنیم تا عید که میریم شهرستان پیش فامیل، خوب بشه، کامش هم که دیده نمیشه، بعدا عمل میکنیم.
آنتی بیوتیکهایی که برای چرک ریهش میخوره، ضعیفش کرده. شیر که میخوره مدام میپره تو گلوش. خسته میشه، دیگه نمیخوره، ضعیفتر میشه، شیر خوردنش سختتر میشه، لاغرتر میشه و ...
مهمون که میاد خونمون (دوستای خانوادگی) مادرم به پهلو میخوابونش طوری که شکاف کام و لبش دیده نشه.
از وقتی سرما خورده یک کیلو کم کرده. دکتر میگه سوء تغذیه داره. باید بستری شه.
رفتار کلی مهمونا در برخورد با پسر دو ماه و نیمهی من که شکاف کامل کام و شکاف یکطرفهی لب داره یکسانه و فقط جزئیاتش با توجه به مهارتی که تو نقش بازی کردن دارن، تغییر میکنه. همگی از راه که میرسن میرن سراغش و وانمود میکنن که هیچ چیز ِ غیر عادی اتفاق نیفتاده، نازش میکنن یا گونهش –سمتی که مشکل نداره- رو میبوسن و سعی میکنن یه چیزی پیدا کنن که ازش تعریف کنن، مثلا: "ماشاءا... جثهش خیلی خوبه"، یا "آخی چقدر آرومه" و تا وقتی که هستن (که خیلی هم طولانی نیست) دیگه کاری به کارش ندارن و فقط هر از گاهی زیر چشمی نگاش میکنن. وانمود میکنم متوجه چیزی نشدم. شوهرم هم همینطور با این تفاوت که اون وانمود نمیکنه. موقع رفتن هم شادی خاصی که حاکی از پی بردن به نعمتیه که تا به حال بهش توجه نکرده بودن، تو صورتشون دیده میشه، هر چند که سعی میکنن این شادی بروز نکنه. مطمئنا اولین جملهای که بعد از خارج شدن از خونهی ما به زبون میارن اینه: "خدایا شکرت ..."
شیر خوردنش حداقل یه ساعت طول میکشه. قبل از اینکه سیر شه، از خستگی خوابش میبره. تو خواب، به جای نفس کشیدن، خس خس میکنه. گاهی خواب میبینه و با تکون شدیدی از خواب میپره. گاهی خلطی که از ریه ش جدا شده راه نفسش رو میگیره، سرخ میشه، دست و پا میزنه تا به دادش برسم. نمیدونم اگه یه بار پیشش نباشم و این اتفاق بیفته ...
تو تاکسی نشستهم، تو راه بیمارستانی که باید بستری بشه، زنی از طبقهی پایین بعد از چند دقیقهای که خیره شده به آرش و سر تکون میده، جسارت میکنه و برای اینکه حرفی زده باشه میگه عملش کردی؟ میگم نه. چند تا سوال دیگه هم میپرسه که توجهی نمیکنم. تا اینکه دستش رو بالا میاره، النگوهاش رو نشون میده و میگه: "دخترم یه بچهی اینجوری داشت (اشاره می کنه به آرش) تمام النگوهام رو خرجش کردم، خوب نشد. عملش نکن فایده نداره. به دخترم میگم ما که ده دوازده تا شکم زاییدیم، یکی از یکی خوشگلتر و سالمتر، شما ها ..." دیگه گوش نمیدم.
... ناراحت نیستم چون بچهم به خودم رفته. شکافی رو که بین خودم و اون خودی که باید به جامعه و خانواده و حتی شوهرم نشون بدم، می بینم ... پسرم تو کامش داره.