3/17/2005
خواهرم رو بعدازشش ماه دیدم. دلم براش یه ذره شده بود. تو دنیا بیشتر از هر کسی دوستش دارم.
3/16/2005
پس از بار ها تلاش برا ی تغییر در گفتارش، رفتارش و اندیشه اش در یافته بود که نمی تواند و یا شاید نمی خواهد مثل دیگران باشد. نمی خواهد بی اعتنا باشد به اموری که از کودکی برایش مهم بوده اند. نمی خواهد نادیده بگیرد احساسات کسی را که دوستش دارد. نمی خواهد بی توجه باشد نسبت به کسی که به کمکش احتیاج دارد. نمی خواهد آنگونه باشد که دوست ندارد ولی پس از هر تلاش برای تغییر در گفتارش، رفتارش و اندیشه اش فهمیده بود که می تواند بهتر از اینکه هست باشد.
3/15/2005
وصف الحال
وصف الحال من از زبان فریدون مشیری:

جان میدهم به گوشه ی زندان سرنوشت
سر را به تازیانه ی او خم نمی کنم
افسوس بر دو روزه ی هستی نمی خورم
زاری بر این سراچه ی ماتم نمی کنم

با تازیانه های گرانبار جانگداز
پندارد آنکه روح مرا رام کرده است
جان سختی ام نگر که فریبم نداده است
این بندگی که زندگی اش نام کرده است

بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من
گر من به تنگنای ملال آور حیات
آسوده یک نفس زده باشم حرام من

تا دل به زندگی نسپارم به صد فریب
می پوشم از کرشمه ی هستی نگاه را
هر صبح و شام چهره نهان می کنم به اشک
تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را

ای سرنوشت از تو کجا می توان گریخت؟
من راه آشیان خود ازیاد برده ام
یک دم مرا به گوشه راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام

ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا
زخمی دگر بزن که نیفتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه، خدا را، مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز!

ای سرنوشت! هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ ز بندم رها کند
محکم بزن به شانه ی من تازیانه را!
3/13/2005
اگر در آخرین روز زندگی ام از من بپرسند: " عجیب ترین چیزی که در این دنیا دیدی چه بود؟ " بدون شک خواهم گفت: " موجودی به نام زن."
3/12/2005
طبقات اجتماعی
در سرتا سر تاریخ مکتوب و شاید از پایان عصر نو سنگی، سه گونه آدم در دنیا بوده اند: بالا، متوسط و پایین. هدف طبقه ی بالا اینست که سرجای خود بماند. هدف طبقه ی متوسط اینست که جای خود را با طبقه ی بالا عوض کند. هدف طبقه ی پایین، زمانی که هدفی داشته باشد- چون خصلت پایدار طبقه ی پایین اینست که خرکاری چنان از پا درش می آورد که جز به تناوب از آنچه بیرون از زندگی روز مره است، آگاهی ندارد- اینست که تمام تمایزات را در هم شکسته و جامعه ای بیافریند که در آن همه ی انسانها برابر باشند.
" 1984(جورج اورول)"
3/11/2005
افسوس
اگه ببینین یه کتاب فروشی در یه منطقه ی پر رفت و آمد، بسته شده و به جاش یه قصابی باز شده چه احساسی بهتون دست میده و چه نتیجه گیری ای میکنین؟