10/31/2004
شبی آرام چون دریا بی جنبش
سکوت ساکت سنگین سرد شب
مرا در قعر این گرداب بی پایاب می گیرد
دو چشم خسته ام را خواب می گیرد
من اما دیگر از هر خواب بیزارم
حرامم باد خواب و راحت و شادی
حرامم باد آسایش
من امشب باز بیدارم
میان خواب و بیداری
سمند خاطراتم پای می کوبد
به سوی روزگار کودکی
دوران شور و شادمانیها
خوشا آن روزگار کامرانیها
به چشمم نقش میبندد
زمانی دور همچون هاله ابهام ناپیدا
در آن رویا
به چشم خویش دیدم کودکی آسوده در بستر
منم آن کودک آرام
تهی دل از غم ایام
زمهر افکنده سایه بر سر من مام
در آن دوران
نه دل پر کین
نه من غمگین
نه شهر اینگونه دشمنکام
دریغ از کودکی
آن دوره ی آرامش و شادی
دریغ از روزگار خوب آزادی
سر آمد روزگار کودکی اینک
در این دوران در این وادی
نه دیگر مام
نه شهر آرام
دگر هر آشنا بیگانه شد با آشنای خویش
ومن بی مام تنها مانده در دشواری ایام
.......

(حمید مصدق)
10/28/2004
اعتراض
نه به اینکه تو یه روز سه تا مطلب میذارین ، نه به حالا که سه هفته است که هیچی نذاشتین . اه ، شما هم با این وبلاگتون خودتون رو مسخره کردین . نمی تونین درش رو تخته کنین . مردم که مسخره شما نیستن ( حالا مگه چقدر خواننده داشت ) .

(از طرف یکی از معدود خوانندگان )
10/10/2004
عليرضا : يکي نيست بگه آخه به تو چه . مگه تو فضولي يا وکيل وصي مردم که نگراني براشون . که دوست داري کمکشون کني .
من : آخه دوستش دارم . ميخوام راه درست رو نشونش بدم .
عليرضا : حالا کي گفته که راه درست اينه که تو ميگي . تو اصلا اگه راه درست رو بلد بودي الان مثل خر تو ...
من : منظورم از راه درست اون چيزايي که من ميدونم و اون نمي دونه .
عليرضا : چرا اينقدر فکر مي کني که تو يه چيزايي ميدوني که بقيه نمي دونن .
من : آخه خيلي واضحه که داره اشتباه ميکنه .
عليرضا : اصلا گيرم که راست بگي ، مگه تو خودت کم اشتباه کردي تو زندگيت . خب اشتباه ميکنه، بعد خودش ميفهمه که اشتباه کرده ، بعد درس عبرت ميگيره که ديگه تکرار نکنه ، همين .
من : اگه به اين زودي ها نفهميد چي ؟ اگه وقتي فهميد که خيلي دير شده چي ؟
عليرضا: خب اون ديگه مشکل خودشه .
من : ولي اگه اشتباه کنه ديگه فرصت براي جبران نداره . تا حالا شم خيلي فرصتها رو از دست داده .
عليرضا : من ميخوام بدونم تو خودت کم مشکل داري که باز به مشکلات بقيه هم فکر ميکني ؟ تا جايي که من ميدونم ، تو خودت هزار و يک گرفتاري داري . مشکلات خودتو حل کن اگه وقت و حوصله داشتي به مشکلات اونم فکر کن .
من : آخه نمي تونم ولش کنم به حال خودش . دوستش دارم .
عليرضا : اين ننر بازيها رو بذار کنار .
من : اه ، برو گمشو . تو چي از دوست داشتن حاليته !
10/03/2004
" شيخ علي جني ماتي ، ما يک نفريم ، ما نيم نفريم ، بي غسل و کفن " اينو خوندن و بنده رو درحالي که به پشت درازکشيده بودم وهر کدوم از چهار نفر فقط دو انگشت اشاره شون رو زير بدن من قرار داده بودن ، از زمين بلند کردن . تا بالاتر از عرض شونه هاشون . خيلي باحال بود . اينم از شيرين کاريهاي بچه هاي خوابگاه .

"عادت ميکنيم " رمان جديد زويا پيرزاد . قبل از اون "چراغها را من خاموش ميکنم " از خانم پيرزاد منتشر شده بود که ده_ دوازده تا جايزه به عنوان بهترين رمان در سال 80 گرفت و تا چاپ پانزدهم رسيد که احتمالا بيشتر هم شده تا حالا . "عادت ميکنيم" هم به چاپ پنجم رسيده .هردوکتاب بيانگراتفاقات ساده وبه ظاهر پيش پا افتاده زندگي روزمره يک زن ايرانيه . زني که خسته از اين روزمرگيهاست و اطرافيانش درکش نمي کنند و قسمت عمده اي از مسئوليتهاي زندگي به عهده اونه . به دنبال يه تکيه گاه ميگرده ، نه براي اينکه تمام يا قسمتی از مسئوليتهاش رو به اون محول کنه بلکه فقط و فقط براي اينکه وقتي خسته شد به عنوان يه آسپيرين باشه براش ، همين . اون چيزي که بيشتر از همه تو اين کتابها به چشم مياد سادگي و رواني بسيار بسيار زياد متنه . وقتي که شروع به خوندن کردي ، ديگه گذر وقت رو احساس نميکني .
زويا پيرزاد بين سالهاي 70 تا 80 سه کتاب با نامهاي " عيد پاک " ، " مثل همه عصر ها " و " طعم گس خرمالو " منتشر کرد که هر سه با نام "سه کتاب" در يک کتاب منتشر شده . به خوندنش مي ارزه .
" مردها همه شون الاغند گيرم با پالانهاي متفاوت " . اين يکي از جمله هاي کتاب " عادت ميکنيم " ه . در عين حال که با اين جمله به شدت موافقم فقط نمي دونم براي خانمها که عاشق اين " الاغهاي گيرم با پالانهاي متفاوت " ميشن ، چه اسمي بايد گذاشت .
چقدر حرف زدم . برين بخونين قشنگه ديگه .