2/28/2006
زندگی
1)

نگاهی به دور،
چهره ای مصمم،
دود ِ سیگار ِ نیم کشیده،
افکاری که مدام کهنه و نو می شوند.
صدای رادیو،
اخبار ِ حمله ی امریکا به ویتنام.



2)

نگاهی به قاب ِ عکس،
لبخند ِ تلخی بر لب،
دست های لرزان،
قرص های قلب،
بخار ِ چایی داغ،
افکار ِ کهنه ای که تبدیل به خاطره شده اند.
صدای تلویزیون،
اخبار ِ حمله ی امریکا به عراق.
2/22/2006
مرگ
باید اعتراف کنم که اگر روزی خواسته یا نا خواسته به سراغ مرگ بروم یا به سر بختم بیاید خواهم ترسید. می دانم. ولی این را هم می دانم که در زندگی لحظاتی هست بسیار هولناک تر، از آن گونه که فراموش می کنی مرگ هم گزینه ایست.
2/18/2006
دالبی دیجیتال
اگه پرده ای رو که روش نوشته بود "صدای دالبی دیجیتال را با فیلم کافه ترانزیت در سینما آفریقا تجربه کنید" ‏می دیدم، وقتی که صدای پارس کردن ِ سگ ها یا رد شدن ِ تریلی ها رو از پشت سر شنیدم، مثل دهاتی هایی ‏که تازه به شهر اومدن، برای دیدن سگها و تریلی ها، به پشت ِ سرم که چند تا دختر قرتی نشسته بودن، نگاه ‏نمی کردم. ‏
2/09/2006
یک روز در اهواز
پنج شنبه شب حرکت کردم و سه شنبه صبح برگشتم. تو این چهار روز و نیم، شش وعده ساندویچ ِ کثیف از ‏کثیف ترین جاهای ممکن یعنی ترمینال های مسافربری خورم و حدود 3800 کیلومتر رو با اتوبوس طی ‏کردم و در کمال تعجب هنوز زنده ام. رفته بودم اهواز. اتوبوس یک سره از مشهد برای اهواز نیست. رفتم ‏تهران و از اونجا اهواز. و مسیر از تهران تا اهواز به این صورت بود: تهران، قم، اراک، بروجرد، خرم آباد، ‏پلدختر، اندیمشک، شوش و اهواز. سه راه خرمشهر ( ترمینل مسافربری اهواز) پیاده شدم. از یه مغازه ی ‏ابزار فروشی در مورد مسافرخونه یا هتل ارزون قیمت سوال کردم. گفت برو خیابون نادری و تاکید کرد که ‏مواظب کیفم باشم. فهمیدم سه راه خرمشهر ِ اهواز معادل با پنجراه ِ پایین خیابون ِ ما مشهدی هاست. اون یه ‏روزی که اهواز بودم از هر کسی که آدرسی می پرسیدم بعد از راهنمایی می گفت با تاکسی که بری فلان قدر ‏کرایه اش می شه وچه کیفی می کردم من از این اخلاق اهوازی ها.‏
به خاطر بارون ِ شب قبل، تمام سطح خیابون رو آب گرفته بود، بین 5 تا 15 سانت. رفتم هتل "بهبهانی" تو ‏خیابون "شریعتی" یا به گفته ی مردم اهواز "سی متری"، که در واقع مسافرخونه ای بود با اسم هتل. اتاق یه ‏تخته با حمام، شبی 12400. یه چرت زدم و راه افتادم تو خیابون های اهواز برای گشت و گذار و پیدا کردن ‏چیزی برای خوردن. هوا آفتابی بود و کاملا مطبوع.‏
مردم اهواز اغلب با همدیگه به زبون عربی صحبت می کنن. تمام نوحه های عذا داری هم که شنیدم عربی ‏بود، بدون استثناء. اول رفتم بازار ِ امام خمینی که شامل یه خیابون اصلی ه که اخیرا نوسازی شده و در دو ‏طرف تعداد نسبتا زیادی خیابون فرعی داره که هنوز به همون شکل قدیمی ِ خودشون هستن و در نتیجه دوست ‏داشتنی تر. تو این فرعی ها تقریبا هر چیزی که می خواستی، می تونستی پیدا کنی از لوازم برقی دست دوم ‏مثل سشوار و پدال چرخ خیاطی گرفته تا انواع پارچه و ظروف روی و چینی و ... و در خیابون اصلی ِ ‏بازار بیشتر پوشاک و کفش به چشم می خوره_ دقدقه ی اصلی آدم های امروز_ و تک و توک رستوران یا ‏اغذیه فروشی. قیافه ی آدم ها کاملا معمولی بود و بر خلاف تصورم آدم هایی با پوست ِ تیره و لباس های ‏محلی ندیدم و خبری از زن های درشت جثه ی عرب تبار نبود و بیشتر خانوم هایی دیده می شدن ظریف و ‏البته زیبا که به نظر دانشجو بودن یا همسران مهندس هایی که اهواز کار می کنن. و این دخترهای اهوازی ‏عجیب جذاب بودن، سبزه های با نمک.‏
از انتهای بازار، رود کارون پیدا بود و تا جایی که من فهمیدم شهر اهواز بیشتر در طول رود کارون گسترش ‏پیدا کرده و تقریبا هر جای شهر که باشی، بعد از طی مسافت نه چندان زیادی به رود کارون می رسی. به ‏کناره های کارون که نگاه کنی می فهمی که یه زمانی حجم آب خیلی بیشتر بوده. چند نفری ماهیگیری می ‏کردن که برای تفریح بود نه کسب درآمد. کارون پر بود از مرغ های ماهی خوار و قایق های چوبی نسبتا ‏بزرگی که در نبود مسافر جایی شده بود برای گپ زدن ِ صاحباشون.‏

DSCN4074

تو اهواز میدونی هست به اسم "بندر" که به خاطر اینکه 4 تا شیر سنگی طلایی توش خوابیدن، بین مردم به ‏‏"4شیر" معروفه و به قول یکی از اهوازی ها هر جا که بخوای بری اول باید بری "4شیر" و بعد از اونجا ‏بری به مقصد، شبیه تقی آباد یا میدون شهدای ما مشهدی ها. دیگه اینکه وقتی مجبور شدم یه پوست موز رو تا ‏آخر خیابون شریعتی که نسبتا طولانی هم بود، ببرم و برگردونم، فهمیدم که در اهواز قرار دادن سطل آشغال ‏در معابر عمومی، تعریف نشده. ‏

تو خیابون شریعتی مغازه هایی بودن که فقط ارده و شیره داشتن یا فقط ترشی جات، از همه نوع و چقدر اشتها ‏آور. چند کتابفروشی و کتابفروش دوره گرد هم دیدم که این دوره گردها انصافا کتاب های خوبی داشتن اما با ‏قیمت بالا. جالب اینجا بود که کتاب "بابا گوریو" رو که یکی از دستفروش ها 2500 می گفت از کتابفروشی ‏خریدم به 2200 تومن. دکه های روزنامه فروشی اغلب روزنامه های خوزستان رو که تعدادشون هم کم ‏نیست، داشتن و کمتر روزنامه های سراسری. و سر تیتر بیشتر روزنامه های خوزستان مربوط می شد به ‏بمب گذاری های اخیر اهواز. ‏

DSCN4078

پ.ن.1. تو اهواز و اندیمشک، هر جا که بانک صادرات دیدم، بدون استثناء نوشته بود: بانک صادرات ‏خوزستان!‏
پ.ن.2. از اهواز که برمی گشتم، رودخونه ی کرخه رو دیدم، نزدیک اندیمشک. اونی که من دیدم به اندازه ‏ی رود خونه ی ته ِ وکیل آباد هم آب نداشت. با خودم گفتم حیف فیلم ِ "از کرخه تا راین." ‏
پ.ن.3. اگه مصاحبه رو قبول شدم، در مورد روال کار استخدام شدن در شرکت نفت هم چند خطی خواهم ‏نوشت.‏
پ.ن.4. اهواز به شدت دوست داشتنی بود. ‏
‏ ‏