12/27/2004
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من
12/11/2004
عاشق شده بودو...
عاشق شده ‌بود و مي‌ترسيد از رسوايي. غرورش اجازه نمي‌داد عشقش را بروز دهد. اگر جوانك او را نمي‌خواست چه؟! خانواده‌اش چه مي‌گفتند؟! تمام فكرش را مشغول كرده‌بود, احساس گناه مي‌كرد كه تا اين حد به يك پسر علاقه‌مند است بدون آنكه اين علاقه را به طرز معقولي عنوان كند. احساس نوعي خيانت. تصميم گرفت معشوقي براي خود بسازد. يك معشوق ايده‌آل كه روزي خواهد آمد و تنها به او فكر كند تا از آن احساس گناه و يا ترس از نبودن علاقه متقابل رها شود, كه در واقع مي‌خواست جوانك را فراموش كند. گرچه هنوز هم در اعماق وجودش او را مي‌خواست, فقط او را. و بالاخره ساخت آن معشوق ايده‌آل را و تمام علاقه‌اش را وقف معشوق ساختگي‌اش كرد. هر روز به او فكر مي‌كرد تا جوانك را فراموش كند. هر روز هرروز و ...و از آن روز تمام خواستگارانش را رد مي‌كرد, تا معشوقش, معشوق ايده‌آلش بيايد! آخرين خواستگار, جوانك بود, اما دخترك او را نپذيرفت! او منتظر معشوقش بود...
خورشيد تيره شد و ماه سياه شد، چون من عاشق او شدم و او عاشق من نشد (دوروتي پاركر، شاعر آمريكايي)
12/09/2004
قتل
با همین دستای خودم خفش کردم.هر دو دستم رو دور گردنش گرفتم وتا جایی که قدرت داشتم فشار دادم.تمام حرفها و عقده های این 12 سال تبدیل به انرژی شده بود و از طریق دستام به گردنش منتقل می شد. اولش التماس میکرد ، میخواست که ببخشمش ولی من تصمیم خودم رو گرفته بودم و حتی شنیدن صداش آزارم میداد چه برسه به وجودش.میخواستم هر چه زودتر قطع بشه ،هم صداش و هم نفسش. کم کم صداش قطع شد رنگش تغییر کرده بود . داشت کبود میشد.هیچ وقت فکر نمی کردم بتونم کسی رو بکشم چه برسه به اینکه از کشتنش اینقدر لذت ببرم.داشت دست و پا میزد. این صحنه رو قبلا دیده بودم.موقعی که گوسفند میکشتن برای حاج عباس . گوسفنده دست و پا میزد .ولی دلم برای اون سوخت. آخه اون که 12 سال کسی رو اذیت نکرده بود پس برای چی میکشتنش ؟آها برای اینکه گوسفند بود. خب این که نشد دلیل .چون با این دلیل بیشتر آدما مستحق مردنند.چند شبه که کابوس میبینم. میاد به خوابم. فکر کنم دوباره زنده شده.
12/02/2004
بالاخره تصمیم گرفتم، شنیدم میگن: اشتباه کردن بهترازاینه که هیچ کار نکنی.