6/29/2007
گوسفندها به امید زنده اند!
می­رسد از دور صدای ساز مرد چوپان
امید و امید که جاودان شود بهاران
.
.
.
* هر گونه تشابه این عکس و شعر زیر آن با وضعیت کنونی مملکت کاملا اتفاقی بوده و صاحب این وبلاگ هیچ مسئولیتی را در قبال این موضوع نمی پذیرد.
6/21/2007
حفاری
این یک دکل حفاری­ست، همانجایی که من 14روز کار می کنم و به ازایش 14 روز استراحت، و این نوع کار کردن را اقماری گویند. در مشاغلی که امکان رفت و آمد هر روزه وجود ندارد، کارکنان معمولا به صورت اقماری کار می کنند.ارتفاع بالاترین نقطه ی دکل که Crown (تاج) گفته می شود، از زمین تقریبا 60 متر است.


این تصویر کل لوکیشن را نشان می دهد. کانکس هایی که در تصویر دیده می شود، محل کار کارمندان است که عبارتند از: رییس دستگاه (نماینده ی شرکت حفاری به عنوان پیمانکار)، کمپانی من (نماینده ی شرکت کارفرما)، گلشناس، زمین شناس، مکانیک و برقکار. یک کانکس مربوط به غذاخوری کارمندان و یکی برای کارگران.


کارگران مشغول کارند! اسم این کارگرها راف نک (Rough Neck) است. با توجه به اسمشان فکر می کنم نیازی به توضیح نباشد که چه کار سخت و طاقت فرسایی دارند. و این پایین ترین رده ی شغلی روی سکوی حفاری ست. بعد از چند ماه یا چند سال، بسته به توانایی های فیزیکی و کمی هم ذهنی و البته کلفتی پارتی، به سمت های بالاتری دست پیدا می کنند که به ترتیب عبارتند از "دکل بان"، "کمک حفار"، "حفار"، "رییس دستگاه شب" و در نهایت "رییس دستگاه" و این در صورتی­ست که کارگر رسمی باشند (که اخیرا از صدقه ی سر اصل 44 تعدادشان روز به روز کمتر می شود)، درغیر اینصورت با داشتن مدرک دیپلم (که بسیار کمیاب است) حداکثر تا کمک حفاری و بدون آن تا دکل بانی ارتقاء شغل پیدا می کنند. اگر در طی این سالهای مشقت بار کار بر روی سکوی حفاری بر اثر حادثه جان شان را از دست ندهند و یا دچار قطع عضو نشوند، تقریبا بدون استثناء دچار بیماری هایی از قبیل آرتروز گردن و کمر می شوند و پس از بازنشستگی در 60 سالگی، طی کمتر از پنج سال فوت می کنند.

ایشان حفار هستند. آنقدر باید بالای سرش را نگاه کند (جایی که دکل بان در ارتفاع 27 متری از سکو مشغول کار است) که آرتروز گردن می گیرد.




کارگران جایی برای استراحت ندارند، حتی اگر کار نباشد باید دوازده ساعت! روی سکو باشند و فقط می توانند دور از چشم "رییس دستگاه" و "کمپانی من" اینگونه که می بینید استراحت کنند. فراموش نکنید که اغلب حفاری ها در بیابان های استان خوزستان انجام می شود که نه گرمایش برای من و شما قابل تحمل است و نه سرمایش.


کانکسی که در تصویر می بینید محل کار من و همکارانم است. ما فقط زمان هایی که کارفرما در خواست حفر چاه جهت دار کند، در محل حاضر می شویم. به این ترتیب که زمین شناس، زاویه از خط عمود، جهت جغرافیایی و عمق چاه مورد نظر را به ما اعلام می کند و ما با استفاده از تجهیزات خاصی که داریم، پروژه را انجام می دهیم. یکی از دلایل حفاری جهت دار برداشت بهینه از میادین نفت و گاز است.
تصویری که مشاهده می کنید مربوط به حادثه ی فوران چاه است. هر کدام از این لوله های حفاری بیش یک تن وزن دارند و از بالای سکو (گوشه ی سمت چپ بالای تصویر) بر اثر فشار حاصل از فوران نفت پرتاب شده و بر روی کانکس ما افتاده و آن را شکافته است و لوله ی دیگر که بیش یک متر در زمین فرو رفته است به گفته ی حاضرین در محل تعدادی از همین لوله های یک تنی به فاصله ی بیش از 200 متری پرتاب شده اند. شدت و قدرت فوران چاه را توانستید هضم کنید؟
6/20/2007
کامنتی که تبدیل به پست شد
پس از خواندن مطلب ِ دوست عزیزم (زبان در حکم ابزار یا هدف) در وبلاگش، خواستم نظری بدهم که دیدم صحبت از یک کامنت بیشتر است و حوصله هم کم. این بود که برای راه افتادن ِ دست و مغزی که شیارهایش در چهارده روز گذشته پر از خاک شده بود، بهتر دیدم که نظراتم را در مقام یک علاقه مند به ادبیات و خواننده­ی آماتور -و نه بیشتر- اینجا یادداشت کنم.
در این مطلب آمده است که "يكي از "لذت­هاي متون ادبي" نيز در همين پوشيدگي معنا نهفته است" و در پس این جمله مثال­هایی آمده است برای روشن­تر کردن ِ منظور نویسنده. در ادامه­ی مطلب می­خوانیم: "اما مسئله به همين جا ختم نمي­شود، چرا كه صحبت از ادبيات بدون اشاره به مقوله­اي به نام " زيبايي شناسي " هميشه ناقص و محتاج ِبررسي بيشتر مي­باشد" که این گفته هم با شعری از شاملو تکمیل شده است.
پس به طور خلاصه می­توان گفت از نظر نویسنده­ی این مطلب زمانی یک متن ادبی اعم از نظم یا نثر، ارزش­مند قلمداد می­شود که اولا منظور نویسنده در لایه­های زیرین نوشته پنهان باشد و به راحتی توسط خواننده کشف نشود و در ثانی ترکیبات و توصیفات زیبا وسیله­ای شوند برای ایجاد جذابیت در ظاهر متن.
همین جا ذکر کنم که در مورد زیبایی شناسی زبانی با آنچه گفتید موافقم. سوال من اینجاست که آیا تمام آنچه را که "جورج اورول" در "1984" قصد گفتنش را داشته، خواننده با یک بار خواندن در می­یابد و دیگر انگیزه­ای برای دوباره خوانی­اش نخواهد داشت؟ ممکن است پاسخ­تان این باشد که اگر خواننده اطلاعاتی در مورد ویژگی­های توتالیتاریسم و آنچه که یک دولت خودکامه بر سر ملت می­آورد بداند، دیگر همه چیز واضح خواهد بود، اما به نظر شما نمی­توان همین استدلال را برای اثری مانند بوف کور ِ هدایت آورد و گفت که اگر خواننده اطلاعاتی در مورد سمبولیسم داشته باشد و چیز­هایی هم درباره­ی وضعیت سیاسی و اجتماعی ِ ایران ِ معاصر بداند، می­تواند بوف کور را درک کند؟ و همین طور در مورد بیگانه­ی کامو. از طرفی از منظر زیبایی شناسی زبانی هم ناگفته پیداست که هیچ مترجمی هر چقدر هم توان­مند باشد نمی­تواند تمام زیبایی­های متن اصلی را در ترجمه­اش نمایان سازد. در نتیجه آثاری چون "1984" از این حیث قابل قیاس با آثار فارسی نخواهند بود (در تایید گفته­ام، زیبایی­های نوشتاری مقاله­ی "چرا می­نویسم" اورول را که مطالعه کرده­اید، شاهد می­آورم.)
پس تا اینجا نتیجه می­گیرم که حداقل مثال­های خوبی را برای بیان مقصود خود انتخاب نکرده­اید. و اما به کلیت صحبت­تان هم اشکالاتی را وارد می­دانم. آنچه را که شما برای یک اثر ادبی به طور عام ارزش می­دانید فقط در مورد سبک خاصی از ادبیات مصداق دارد، که از جمله ادبیات سمبولیک یا روانشناسانه (بوف کور) یا به نوعی رئالیسم جادویی (صد سال تنهایی) را می­توان مثال زد (در مورد نام این سبک­ها اطلاعات چندانی ندارم و بیشتر منظورم ویژگی این سبک­هاست). اما لزوما آثار ادبی ارزش­مند در این گونه سبک­ها نمی­گنجند. بدون شک، ابهام و پیچیدگی در یک رمان اجتماعی یا تاریخی نه تنها ارزش محسوب نمی­شود که شاید از جذابیت آن نیز بکاهد. در این نوع از ادبیات نویسنده حداکثر تلاش خود را در جهت بیان هر چه صریح­تر - نه سطحی­تر- اوضاع اجتماعی و یا تاریخی انجام می­دهد. مگر داستان کوتاه "فارسی شکر است" جمالزاده پیچیدگی یا ابهامی در طرح موضوع دارد که شما قریب به ده بار خوانده­ایدش؟! و خود اذعان کردید که هر کس بخواند می­فهمد که منظور جمالزاده چه بوده است. مثال­های فراوانی از ادبیات ایران و جهان را می­توان شاهد آورد که در حوصله­ی این نوشته نیست. و در نهایت می­توان گفت که با در نظر گرفتن سبک یک اثر ادبی، هر چقدر نویسنده در بیان مقصود خود و فضا سازی و شخصیت پردازی (البته در داستان) توان­مند­تر باشد و موضوعی را که قصد بیانش را دارد به خودی خود مساله ارزشمندی برای مطرح شدن باشد، اثر ادبی که خلق خواهد شد، از اهمیت و اعتبار بیشتری در سبک خودش برخوردار خواهد بود و خواننده­ی خاص خود را خواهد داشت.