پس از خواندن مطلب ِ دوست عزیزم (
زبان در حکم ابزار یا هدف) در وبلاگش، خواستم نظری بدهم که دیدم صحبت از یک کامنت بیشتر است و حوصله هم کم. این بود که برای راه افتادن ِ دست و مغزی که شیارهایش در چهارده روز گذشته پر از خاک شده بود، بهتر دیدم که نظراتم را در مقام یک علاقه مند به ادبیات و خوانندهی آماتور -و نه بیشتر- اینجا یادداشت کنم.
در این مطلب آمده است که "يكي از "لذتهاي متون ادبي" نيز در همين پوشيدگي معنا نهفته است" و در پس این جمله مثالهایی آمده است برای روشنتر کردن ِ منظور نویسنده. در ادامهی مطلب میخوانیم: "اما مسئله به همين جا ختم نميشود، چرا كه صحبت از ادبيات بدون اشاره به مقولهاي به نام " زيبايي شناسي " هميشه ناقص و محتاج ِبررسي بيشتر ميباشد" که این گفته هم با شعری از شاملو تکمیل شده است.
پس به طور خلاصه میتوان گفت از نظر نویسندهی این مطلب زمانی یک متن ادبی اعم از نظم یا نثر، ارزشمند قلمداد میشود که اولا منظور نویسنده در لایههای زیرین نوشته پنهان باشد و به راحتی توسط خواننده کشف نشود و در ثانی ترکیبات و توصیفات زیبا وسیلهای شوند برای ایجاد جذابیت در ظاهر متن.
همین جا ذکر کنم که در مورد زیبایی شناسی زبانی با آنچه گفتید موافقم. سوال من اینجاست که آیا تمام آنچه را که "جورج اورول" در "1984" قصد گفتنش را داشته، خواننده با یک بار خواندن در مییابد و دیگر انگیزهای برای دوباره خوانیاش نخواهد داشت؟ ممکن است پاسختان این باشد که اگر خواننده اطلاعاتی در مورد ویژگیهای توتالیتاریسم و آنچه که یک دولت خودکامه بر سر ملت میآورد بداند، دیگر همه چیز واضح خواهد بود، اما به نظر شما نمیتوان همین استدلال را برای اثری مانند بوف کور ِ هدایت آورد و گفت که اگر خواننده اطلاعاتی در مورد سمبولیسم داشته باشد و چیزهایی هم دربارهی وضعیت سیاسی و اجتماعی ِ ایران ِ معاصر بداند، میتواند بوف کور را درک کند؟ و همین طور در مورد بیگانهی کامو. از طرفی از منظر زیبایی شناسی زبانی هم ناگفته پیداست که هیچ مترجمی هر چقدر هم توانمند باشد نمیتواند تمام زیباییهای متن اصلی را در ترجمهاش نمایان سازد. در نتیجه آثاری چون "1984" از این حیث قابل قیاس با آثار فارسی نخواهند بود (در تایید گفتهام، زیباییهای نوشتاری مقالهی "چرا مینویسم" اورول را که مطالعه کردهاید، شاهد میآورم.)
پس تا اینجا نتیجه میگیرم که حداقل مثالهای خوبی را برای بیان مقصود خود انتخاب نکردهاید. و اما به کلیت صحبتتان هم اشکالاتی را وارد میدانم. آنچه را که شما برای یک اثر ادبی به طور عام ارزش میدانید فقط در مورد سبک خاصی از ادبیات مصداق دارد، که از جمله ادبیات سمبولیک یا روانشناسانه (بوف کور) یا به نوعی رئالیسم جادویی (صد سال تنهایی) را میتوان مثال زد (در مورد نام این سبکها اطلاعات چندانی ندارم و بیشتر منظورم ویژگی این سبکهاست). اما لزوما آثار ادبی ارزشمند در این گونه سبکها نمیگنجند. بدون شک، ابهام و پیچیدگی در یک رمان اجتماعی یا تاریخی نه تنها ارزش محسوب نمیشود که شاید از جذابیت آن نیز بکاهد. در این نوع از ادبیات نویسنده حداکثر تلاش خود را در جهت بیان هر چه صریحتر - نه سطحیتر- اوضاع اجتماعی و یا تاریخی انجام میدهد. مگر داستان کوتاه "فارسی شکر است" جمالزاده پیچیدگی یا ابهامی در طرح موضوع دارد که شما قریب به ده بار خواندهایدش؟! و خود اذعان کردید که هر کس بخواند میفهمد که منظور جمالزاده چه بوده است. مثالهای فراوانی از ادبیات ایران و جهان را میتوان شاهد آورد که در حوصلهی این نوشته نیست. و در نهایت میتوان گفت که با در نظر گرفتن سبک یک اثر ادبی، هر چقدر نویسنده در بیان مقصود خود و فضا سازی و شخصیت پردازی (البته در داستان) توانمندتر باشد و موضوعی را که قصد بیانش را دارد به خودی خود مساله ارزشمندی برای مطرح شدن باشد، اثر ادبی که خلق خواهد شد، از اهمیت و اعتبار بیشتری در سبک خودش برخوردار خواهد بود و خوانندهی خاص خود را خواهد داشت.